شایلینشایلین، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 13 روز سن داره

shaylin1

شایلین تو محل کار بابایی

سلام دخملی ملوسم وای که چقدر عاشقتم الان که اینجا نشستم دلم برات ضعف کرده میمیرم برات نازگلکم دیروز من و شما موندیم خونه و بابایی هم مدارک رو برد که اقامت شما و خودشو تمدید کنه.آخه از امسال اقامت دانشجویی بابا تموم شد دیگه باید اقامت از طریق همسر بگیره که اونم شرایط خاصی داره. بابایی که رفته بود اداره اتباع گفته بودن همسرت باید حضور داشته باشه به همین دلیل تا بابا تماس گرفت سریع یه ماشین گرفتیم بدو بدو با هم رفتیم پیشش بالاخره کارا رو انجام دادیم تموم شد و موقعی که میخواستیم برگردیم خونه شما خوشگل من گیر دادی که باید با بابا بریم شرکت. به این دلیل رفتیم شرکت و اونجا هم چند تا مهمون چینی داشتن که یکیش خیلی خونگرم بود و با شما هی حرف می...
25 تير 1392

شایلین و سفر به مشهد مقدس

سلام عشقم منو ببخش خیلی وقته حال و حوصله نوشتن ندارم. اینقدر دیر اقدام به نوشتن میکنم که همه چیو فراموش می کنم. راستش از وقتی بردمت مهد همیشه مریض میشی چند روز خونه میمونی خوب میشی دوباره که میری مهد باز مریض میشی. خیلی کلافه و ناراحتم. حالا بهت بگم از اولین سفر به مشهد و زیارت امام رضا (ع). چندی پیش یکی از همکاران دفتر دانشجویان خارجی تماس گرفت و گفت امسال جشن فارغ التحصیلی دانشجویان خارجی در دانشگاه فردوسی مشهد برگزار خواهد شد همسر شما هم جزو این عده هست و میتونه با خانواده بیاد مشهد.ولی چون بلیط قطار نگرفتن همه باید با اتوبوس برن نمی تونستم تصور کنم این مسافت طولانی رو دانشجوهایی که با خانواده هاشونم میخوان بیان بخوان با اتوبوس ببرنشون. ...
25 تير 1392

یه عکس

عشقم سلام خیلی وقته نمی تونستم یه عکس ازت بذارم تو وبلاگمون. الان یه عکس علی الحساب میذارم تا بعدا بیام و کلی عکس ازت بذارم. دوستت دارم گل خوشگلم این دخمل خوشگل من تو روز تولد خاله لاله است که با اینکه خیلی مریض بود ولی لبخند قشنگش رو لبشه. الهی فدات شم. این عکسو خاله نوشین ازت گرفته من هر وقت بخوام عکس بگیرم ازت فرار میکنی و یا کاری می کنی که عکس خراب بشه. دوستت دارم نازگل ماهم. هزار تا بوس الان وقت ندارم به زودی میام و از سفر مشهد هم مینویسم و عکسای دیگه هم ازت میذارم. بوووووووووووووووووووووووووووووووسسسسسسسس ...
18 تير 1392

شایلین و شیرین زبونیاش

سلام عشق من بعد از اینکه از بیمارستان مرخص شدی تا امروز خونه بودی. دیروز من خودم مرخصی گرفتم و موندم خونه. صبح برات با شیر و برنج و گندم پرک سوپ درست کرده بودم که هر کاری کردم و از هر راهی وارد شدم نخوردی. هر چیز دیگری رو هم که پیشنهاد کردم دیدم نمیخوری. خیلی اعصابم بهم ریخته بود درمونده بودم که چیکار کنم. بهو یادم افتاد که اگه بری مهد شاید اونجا چیزی بخوری.بخاطر همین آمادت کردم و ساعت 11 بردمت مهد. اونجا با مدیر مهد هم کلی صحبت کردم و در مورد اینکه شما از وقتی اومدی مهد مریض شدی و همه چی بهم ریخته بهش گفتم. وقتی مربیت اومد که ببردت بالا از دیدنش کلی ذوق کردی و رفتی بغلش و باهاش رفتی بالا. منم با هزار تا دعا خوندن برگشتم خونه.ساعت یک و نیم...
5 تير 1392
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به shaylin1 می باشد